شه اختران زان زر افشان نماید
شه اختران زان زر افشان نماید
که اکسیر زرهای آبان نماید
که اکسیر زرهای آبان نماید
برآرد ز جیب فلک دست موسی
برآرد ز جیب فلک دست موسی
زر سامری نقد میزان نماید
زر سامری نقد میزان نماید
نه خورشید هم خانهٔ عیسی آمد
نه خورشید هم خانهٔ عیسی آمد
چه معنی که معلول و حیران نماید
چه معنی که معلول و حیران نماید
ز نارنج اگر طفل سازد ترازو
ز نارنج اگر طفل سازد ترازو
نه نارنج و زر هر دو یکسان نماید
نه نارنج و زر هر دو یکسان نماید
فلک طفل خوئی است کاندر ترازو
فلک طفل خوئی است کاندر ترازو
ز خورشید نارنج گیلان نماید
ز خورشید نارنج گیلان نماید
مگر خیمه سلطان انجم برون زد
مگر خیمه سلطان انجم برون زد
که ابر خزان چتر سلطان نماید
که ابر خزان چتر سلطان نماید
هوا پشت سنجاب بلغار گردد
هوا پشت سنجاب بلغار گردد
شمر سینهٔ باز خزران نماید
شمر سینهٔ باز خزران نماید
به دمهای سنجاب نقاش آبان
به دمهای سنجاب نقاش آبان
به زرنیخ تصویر بستان نماید
به زرنیخ تصویر بستان نماید
به دامان شب پاره ای در فزاید
به دامان شب پاره ای در فزاید
از آن صدرهٔ روز نقصان نماید
از آن صدرهٔ روز نقصان نماید
قراسنقر آنگه که نصرت پذیرد
قراسنقر آنگه که نصرت پذیرد
بر آقسنقر آثار خذلان نماید
بر آقسنقر آثار خذلان نماید
خزان از درختان چو صبح از کواکب
خزان از درختان چو صبح از کواکب
نثار سر شاه کیهان نماید
نثار سر شاه کیهان نماید
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید
که تاج سر آل سامان نماید
سپهدار اسلام منصور اتابک
سپهدار اسلام منصور اتابک
که کمتر غلامش قدرخان نماید
که کمتر غلامش قدرخان نماید
سر آل بهرام کز بهر تیغش
سر آل بهرام کز بهر تیغش
سر تیغ بهرام افسان نماید
سر تیغ بهرام افسان نماید
سکندر جهادی و خضر اعتقادی
سکندر جهادی و خضر اعتقادی
که خاک درش آب حیوان نماید
که خاک درش آب حیوان نماید
جهان دار شاه اخستان کز طبیعت
جهان دار شاه اخستان کز طبیعت
کیومرث طهمورث امکان نماید
کیومرث طهمورث امکان نماید
به تایید مهدی خصالی که تیغش
به تایید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید
روان سوز دجال طغیان نماید
فلک در بر او چو چوب در او
فلک در بر او چو چوب در او
سگی حلقه در گوش فرمان نماید
سگی حلقه در گوش فرمان نماید
قبولش ز هاروت ناهید سازد
قبولش ز هاروت ناهید سازد
کمالش ز بابل خراسان نماید
کمالش ز بابل خراسان نماید
ز باسش زمان دست انصاف بوسد
ز باسش زمان دست انصاف بوسد
ز جودش جهان مست احسان نماید
ز جودش جهان مست احسان نماید
ز یک نفخهٔ روح عدلش چو مریم
ز یک نفخهٔ روح عدلش چو مریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید
عقیم خزان بکر نیسان نماید
عجوز جهان مادر یحیی آسا
عجوز جهان مادر یحیی آسا
ازو حامل تازه زهدان نماید
ازو حامل تازه زهدان نماید
به ناخن رسد خون دل بحر و کان را
به ناخن رسد خون دل بحر و کان را
که هر ناخنش معن و نعمان نماید
که هر ناخنش معن و نعمان نماید
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید
تصاویر این هفت ایوان نماید
در ایوان شاهی در دولتش را
در ایوان شاهی در دولتش را
فلک حلقه و ماه سندان نماید
فلک حلقه و ماه سندان نماید
مزور پزد خنجر گوشت خوارش
مزور پزد خنجر گوشت خوارش
عدو را که بیمار عصیان نماید
عدو را که بیمار عصیان نماید
خیالی که بندد عدو را عجب نی
خیالی که بندد عدو را عجب نی
که سرسام سوداش بحران نماید
که سرسام سوداش بحران نماید
اگر بوی خشمش برد مغز دریا
اگر بوی خشمش برد مغز دریا
تیمم گهی در بیابان نماید
تیمم گهی در بیابان نماید
وگر رنگ عفوش پذیرد بیابان
وگر رنگ عفوش پذیرد بیابان
چو دریاش نیلوفرستان نماید
چو دریاش نیلوفرستان نماید
وگر باد خلقش وزد بر جهنم
وگر باد خلقش وزد بر جهنم
زبانی مقامات رضوان نماید
زبانی مقامات رضوان نماید
ز گل شکر لفظ و تفاح خلقش
ز گل شکر لفظ و تفاح خلقش
شماخی نظیر صفاهان نماید
شماخی نظیر صفاهان نماید
در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد
در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد
هزاهز در اقلیم توران نماید
هزاهز در اقلیم توران نماید
به تعلیم اقلیم گیری ملک را
به تعلیم اقلیم گیری ملک را
ملک شاه طفل دبستان نماید
ملک شاه طفل دبستان نماید
تف تیغ هندیش هندوستان را
تف تیغ هندیش هندوستان را
علی الروس در روس و الان نماید
علی الروس در روس و الان نماید
اگر خود فرشته شود بد سگالش
اگر خود فرشته شود بد سگالش
هم از سگ نژادان شیطان نماید
هم از سگ نژادان شیطان نماید
چو بر خنگ ختلی خرامد به میدان
چو بر خنگ ختلی خرامد به میدان
امیر آخورش شاه ختلان نماید
امیر آخورش شاه ختلان نماید
پلاس افکن آخور استرانش
پلاس افکن آخور استرانش
فنا خسرو و تخت ایران نماید
فنا خسرو و تخت ایران نماید
شبی کز شبیخون کشد تیغ چون خور
شبی کز شبیخون کشد تیغ چون خور
چو ماه از کواکب سپه ران نماید
چو ماه از کواکب سپه ران نماید
ز شاه فلک تیغ و مه مرکب او
ز شاه فلک تیغ و مه مرکب او
زحل خود و مریخ خفتان نماید
زحل خود و مریخ خفتان نماید
شراری جهد ز آهن نعل اسبش
شراری جهد ز آهن نعل اسبش
که حراقش اروند و ثهلان نماید
که حراقش اروند و ثهلان نماید
ز بس کاس سرها و خون جگرها
ز بس کاس سرها و خون جگرها
اجل ساقی و وحش مهمان نماید
اجل ساقی و وحش مهمان نماید
لب و کام وحش از دل و روی خصمان
لب و کام وحش از دل و روی خصمان
همه رنگ زرنیخ و قطران نماید
همه رنگ زرنیخ و قطران نماید
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید
اسد گاو دل، کرکسان کلک زهره
اسد گاو دل، کرکسان کلک زهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید
تن قلعه ها پیش پولاد تیغش
تن قلعه ها پیش پولاد تیغش
چو قلعی حل کرده لرزان نماید
چو قلعی حل کرده لرزان نماید
بر گرز سندان شکافش عجب نی
بر گرز سندان شکافش عجب نی
که البرز تخم سپندان نماید
که البرز تخم سپندان نماید
در اعجاز تیغ ملک بوالمظفر
در اعجاز تیغ ملک بوالمظفر
سپهر از سر عجز حیران نماید
سپهر از سر عجز حیران نماید
چو روئین تن اسفندیار است هر دم
چو روئین تن اسفندیار است هر دم
بر او فتح روئین دژ آسان نماید
بر او فتح روئین دژ آسان نماید
از آنگه که بالغ شد اقبالش او را
از آنگه که بالغ شد اقبالش او را
عروس ظفر در شبستان نماید
عروس ظفر در شبستان نماید
مرا بین که آیات ابیات مدحش
مرا بین که آیات ابیات مدحش
نه تعویذ جان، حرز ایمان نماید
نه تعویذ جان، حرز ایمان نماید
بدیهه همی بارم از خاطر این در
بدیهه همی بارم از خاطر این در
کز او گوش ها بحر عمان نماید
کز او گوش ها بحر عمان نماید
ازین شعر خجلت رسد عنصری را
ازین شعر خجلت رسد عنصری را
وگر عنصری جان حسان نماید
وگر عنصری جان حسان نماید
بخندم به نظم هر ابله اگر چه
بخندم به نظم هر ابله اگر چه
زبان ساحر و خامه ثعبان نماید
زبان ساحر و خامه ثعبان نماید
بلی نخل خرمای مریم بخندد
بلی نخل خرمای مریم بخندد
بر آن نخل مومین که علان نماید
بر آن نخل مومین که علان نماید
ملک منطق الطیر طیار داند
ملک منطق الطیر طیار داند
ز ژاژ مطین که طیان نماید
ز ژاژ مطین که طیان نماید
بماناد شاه جهان کز جلاش
بماناد شاه جهان کز جلاش
سریر کیان تاج کیوان نماید
سریر کیان تاج کیوان نماید
برات بقا باد بر دست عمرش
برات بقا باد بر دست عمرش
نه عمری که تا حشر پایان نماید
نه عمری که تا حشر پایان نماید
قوی چار بینان ارکانش چندان
قوی چار بینان ارکانش چندان
که دور فلک هفت بنیان نماید
که دور فلک هفت بنیان نماید